0
از
5
ازسرنوشت - قسمت35
خلاصه داستان :
ازسرنوشت - قسمت1 : سهراب و آرزو در جاده شمال با هم دیگه درباره آینده شان حرف می زنند و سهراب از آرزو فیلم میگیره و ازش میخواد تا توی فیلم اعتراف کنه تا سال دیگه دو تا بچه به اسم های سارا و سهیل داشته باشند. آرزو کنار جاده ماشین را نگه میداره و ...
ازسرنوشت - قسمت2 :هاشم بعد از روبهرو شدن با نغمه به تراس شرکت میرن تا با همدیگه صحبت کنن هاشم ازش میپرسه که چطور تونستی بذاری بری؟ من هنوز که هنوزه نتونستم تورو فراموش کنم! نغمه در حالی که بغض گلویش را گرفته بهش میگه فکر می کنی واسه من خیلی آسون بود؟ ولی هر جور که شده باهاش کنار اومدم، هاشم ازش میخواد تا او را ببخشه و بهش یه فرصت دیگه بده نغمه میگه....
ازسرنوشت - قسمت3 :هاشم شروع میکنه به کنده کاری روی چوب. بعد از چند دقیقه آرزو میگه هاشم کجا رفت؟ چرا پس نمیاد سهراب میگه باز دوباره حتما یه جایی نشسته داره غصه میخوره و به طرف زیر زمین میره که میبینه با یه چاقو به جون یه تیکه چوب افتاده. ازش میپرسه که داری چیکار می کنی؟ هاشم میگه دارم تمام خشم و عصبانیتمو رو این چوب خالی می کنم تا ....
ازسرنوشت - قسمت4 : هاشم با شرمندگی آقا خندان را در آغوش میگیرد و میگه شرمنده ام حالم خیلی بد بود. سپس وقتی میبینه آنجا تعمیرات دارن آستینش را بالا میزنه تا بهشون کمک کنه اما یاد زخم روی دستش می افتاد و به سرعت او را می پوشاند اما از چشمان آقا خندان دور نمی مونه. او از هاشم سراغ...
ازسرنوشت - قسمت5 : مینا زنگ میزنه به افشار میبینه که جواب نمیده و نگرانش میشه از طرفی مینو دخترش پیشش میره و ازش می خواد تا اجازه بده با دوستاش به کویر بره همان موقع مینا میبینه که شوهرش وارد خانه شد. مینا ازش می پرسه که چرا...
ازسرنوشت - قسمت6 : منصور بعد از کمی حرف زدن با سهراب بهش پاکتی نشون میده و میگه اومدم بهت نشون بدم که اونقدر ها هم که میگی پول برام مهم نیست میخوام به خیریه بدم. سهراب با دیدن پاکت بهش میگه مطمئنم روح مامان الان خیلی خوشحاله اما ای کاش....
ازسرنوشت - قسمت7: مینو از سهراب گلگی میکنه که چرا بی خبر گذاشت و رفت و چرا اصلا بهشون سر نمیزنه! سهراب میگه من که حالا خیلی دور نشدم چه فرقی داره اون خونه باشم یا 4 تا منطقه پایین تر تو خونه خودم! فقط میخواستم مستقل بشم در ضمن شما خانواده منین همان خانوادهای که از....
ازسرنوشت - قسمت8 : مادر کیان اومده تا اونو با خودش ببره اما انگاری کیان قایم شده و خودشو نشون نمیده چند وقت پیش هم اومده بود اما به خاطر اینکه اطمینان نداشتند که مادر کیان باشه واسه همین ندادن بهش تا الان که...
ازسرنوشت - قسمت9 : جلسه سهراب و هاشم با عباس و خانم هرسینی برگزار میشه. اونجا در برای مواردی جنس و مارک چیزهایی که باید تهیه کنند به توافق میرسند. خانم هرسینی بهشون میگه موتوری که اطلاع دادین لازم که واسه پروژه لازمه من پیدا کردم و عکس را به آنها نشون میده. عباس با دیدن اون موتور جا میخوره و ...
ازسرنوشت - قسمت10 : رضا با همسرش به همراه دوقلوهایش به کارگاه می روند. همگی آنجا منتظر آنها هستند، وقتی می رسند به استقبالش می روند. بعد از عکس گرفتن با دوقلوها همگی به سر کارهایشان برمیگردند. وقتی رضا همسرش زینب و بچه هایش را...
ازسرنوشت - قسمت11 : سهراب و عباس به همراه کارگرانشان حسابی مشغول کار کردن هستم و پروژه را استارت زدن. هاشم بعد از سر خاک اسماعیل برادر نغمه در بهشت زهرا قدم میزنه وقتی سهراب بهش زنگ میزنه ازش میپرسه....
ازسرنوشت - قسمت12 : سهراب و عباس قطعه هایی که احساس می کنند مشکل از آنهاست تا ماشینی که ساخته اند ارور داده نگاه می کنند و متوجه می شوند احتمال داره برای آلیاژ نامرغوبی بوده که استفاده کردند چون روی قطعه ها ....
ازسرنوشت - قسمت13 : آرام پیش مشاورش میره و باهاش صحبت میکنه و با گریه میگه باز دوباره حالم خوب نیست. او میگه قرار بود بری سرکار تا با کار کردن وقتتو، ذهنتو مشغول کنی تا به....
ازسرنوشت - قسمت14 : بچه های خانه الیاسی در حال فوتبال بازی کردن هستند و آقای خندان داور آنهاست همانطور که در حال گزارشگری هست از دور می بینه که مهتاب مادر کیان به اون جا داره میاد سپس با دیدن او حالش گرفته میشه و به هم میریزه. مهتاب متوجه...
ازسرنوشت - قسمت15 : سهراب و هاشم به همراه آرام و عباس به همان شرکتی میروند که قرار گذاشته بودند. وقتی به آنجا می رسند مدیرعاملش آقای فرزام با خوشرویی با آنها رفتار میکنه و میگه به وجد آمدم وقتی دیدم یه تیم جوان و تازه وارد همچین چیزی را توانستند بسازند، هاشم بهش می گه والا ما هم شوکه شدیم وقتی دیدیم ...
ازسرنوشت - قسمت16 : آرزو با مادرش در حال درست کردن غذا هستن که سهراب با همان نوزادی که پشت در خانه الیاسی گذاشتن به اونجا میره.سهراب میگه یه نفر دیشب گذاشت دم در خانه الیاسی باید چند وقتی پیش ما باشه تا تعطیلات تموم بشه ببرمش به شیر خوارگان بدم و ازش میپرسه....
ازسرنوشت - قسمت17 : آرزو وقتی سهراب میره تلاش میکند تا بدون عصا بتواند راه بره، اما موفق نمیشه و به زمین میخوره و با درماندگی روی زمین میشینه و گریه میکنه. بعد از رفتن آن زن از کارگاه هاشم پیش آرام میره که میبینه داره گریه میکنه و ازش می پرسه که ...
ازسرنوشت - قسمت18 : منصور با مینو به سمت بهشت زهرا میرن. مینو ازش میپرسه چرا اومدیم اینجا؟ منصور بهش میگه وقتی بچه بودیم بازی مورد علاقه من و شاهین تیله بازی بود بابای من از تیله بازی خوشش نمی اومد به خاطر همین تیله های منو شاهین می گرفت و با خودش میبرد و فردا صبح که می خواستیم دوباره....
ازسرنوشت - قسمت19 : هاشم شبانه پولی که برای عمل آرزو سهراب نیاز داشت را از کسی قرض می کنه و بهش میده. سهراب ازش میپرسه این پول از کجا اومد؟ من باید به کی تحویل بدم؟ از کجا آوردی؟ هاشم میگه تو به اون چیکار داری طرف حساب تو منم هر وقت که زمانش شد بهت میگم که پس بدی. فردای آن روز سهراب تو کارگاه...
ازسرنوشت - قسمت20 : آبدارچی شرکت فریبا پیش نغمه میاد و بهش میگه سوییچ را روی ماشین جا گذاشته بودی و سوییچو بهش میده، مادرم خدا بیامرز همیشه می گفت دوتا درد که اینجوری آدمو حواس پرت میکنه یکی درد از دست دادن اولاد یکی درد عاشقی، فریبا از اتاق بیرونش میکنه و میگه...
ازسرنوشت - قسمت21 : منصور سهراب را با صدای بلند صدا میزنه تا پیشش بره سهراب با شنیدن صدای پدرش به طبقه پایین میره. منصور ازش میپرسه تو چطور تونستی به دشمن پدرت جا بدی؟ مگه من نگفتم با خواهرت حرف بزن تا سر عقل بیاد اومدی به پسر دشمن بابات جا دادی؟ منصور با عصبانیت به سمت شاهین میره و بهش میگه...
ازسرنوشت - قسمت22 : عباس به سهراب میگه تا یه جلسه ترتیب بده. وقتی همه جمع میشن بهشون میگه الان یکی از دوستام باهام تماس گرفت و گفت فقط یه شرکته که موفق شده اون دستگاه ام آر آی را بسازد و هیچ شرکت دیگه ای وجود نداره که ساخته باشه! آنها به مهندس فرزام شک میکنند و به طرف شرکتش میرن. وقتی به آنجا می رسند...
ازسرنوشت - قسمت23 : هاشم درون انبار به دنبال جنس های خودشان میگرده و بالاخره اونارو پیدا میکنه. نگهبان از سهراب میخواد تا از اونجا بره. بعد از تخلیه بارها و رفتن ماشین ها از اونجا سهراب به هاشم زنگ میزنه و میگه کجا موندی؟ چرا نیومدی؟ هاشم میگه به مشکل خوردیم در انبار را بستن و....
ازسرنوشت - قسمت24 : سهراب و هاشم به همراه عباس پیش دکتر یاوری و آقای ساریخانی می روند تا با هم دیگه قطعاتی که ساخته اند را روی دستگاه ام آر آی تست کنن. دکتر یاوری ازشون میخواد تا یه نفر داوطلب بشه و به داخل دستگاه ام آر آی بره. هاشم سریع موافقتش را اعلام میکنه تا به داخل ام آر آی بره اما....
ازسرنوشت - قسمت25 : مهندس خاکپور به هاشم میگه پرسیدم که میتونی آرام را خوشبخت کنی یا نه؟ او که تعجب کرده بهش میگه به جان شما حس بین من و آرام خانم مثل خواهر برادرست! من آرام را مثل خواهرم دوست دارم. مهندس خاکپور به هاشم میگه آرام یه مشکلی داره اونم اینه که...
ازسرنوشت - قسمت26 : هاشم پیش مهندس خاکپور به شرکتش میره و بهش میگه آقای مهندس وقتی اومدین پرورشگاه واسه ما سخنرانی کردین آرزومون بود که مثل شما بشیم، الگوی ما بودین. طرز حرف زدنتون، طرز لباس پوشیدنتون، حتی پول در آوردنتون. هیچ وقت تو خودم نمی دیدم که ...
ازسرنوشت - قسمت27 : هاشم پیش نغمه میره و بهش میگه اومدم بپرسم که این بازیها چیه؟ نغمه میگه کدوم بازیو میگی؟ هاشم با عصبانیت بازخواستش میکنه که این چرت و پرت ها چیه که به وکیلت گفتی؟ رفتی خوشگذرانیاتو کردی حالا که دیدی دارم به یه جایی میرسم وکیلتو فرستادی و میگی....
ازسرنوشت - قسمت28 : شاهین مینو را با خودش به یک جای مرتفع میبره. او ازش میپرسه که اینجا واسه چی اومدیم؟ شاهین میگه سوپرایزه خودت میفهمی. وقتی می رسند با گروهی از پاراگلایدر سوار ها روبرو میشن مینو میپرسه اینجا دیگه چه خبره؟ شاهین میگه...
ازسرنوشت - قسمت29 : هاشم شب به دم در خانه الیاسی میره ولی هرچی در میزنه کسی درو باز نمیکنه در آخر ماشالا به دم در میاد و ازش میپرسه که چرا اینجوری در میزن این موقع شب؟ چیکار داری؟ هاشم با دیدن ماشالله جا میخوره و میگه شما ....
ازسرنوشت - قسمت30 : هاشم و سهراب تا آخر وقت دوربین مدار بسته کارگاه را نگاه می کنند. آرزو به سهراب زنگ میزنه و ازش میخواد تا به خانه بیاد. آنها هارد را برمی دارند و به خانه میرن و ادامه تجسسشونو تو خونه انجام میدن. فردای آن روز سهراب هاشم را که خوابش برده بیدار میکنه و میگه بیا یه چیزی پیدا کردم قشنگ مشخصه که یه نفر داره دستگاه را ...
ازسرنوشت - قسمت31 : هاشم با دیدن احضاریه دادگاه از طرف نغمه حسابی حالش بد میشه و یه گوشه ای میشینه و تو لاک خودش میره. سهراب میره پیشش تا او را دلداری بده و حالشو بهتر کنه. هاشم بهش میگه داشتم فکر میکردم که من این بلا را سر نغمه آوردم وگرنه نغمه همچین کارهایی بلد نبود آدمی نبود که ...
ازسرنوشت - قسمت32 : ساریخانی به فرزام میگه میفهمی که چی میگی؟ مگه من آدم کشم که میخوای برم سهرابو بکشم؟ فرزام میگه مگه من احمقم که به خاطر اینکه کاری نکردی بهت پول بدم؟ سپس بهش میگه حالا که نمیتونی بکشی کارگاهو آتیش بزن اگه این کارو نکنی مجبور میشم کاری که...
ازسرنوشت - قسمت33 : منصور و مینا به همراه هاشم و سهراب به سمت کلانتری میرن تو مسیر منصور به مینا میگه من نمیدونم باید چیکار کنم که داداش تو را اعدام کنند! تا وقتی که زندان نبود خودش مثل زالو افتاده بود تو زندگی ما الان که تو زندانه پسرشو فرستاده تا زندگیمو نابود کنه و از اونجایی که...
ازسرنوشت - قسمت34 : دهشت رفته فلافل خریده و وقتی پیش هاشم میره بهش میگه بیا که فلافل از دهن میافته هاشم که تو کمدش یورو پیدا کرده بهش میگه شما چرا فلافل میخورین؟ شما که نباید از این چیزا بخورین! گوشتی، شیشلیکی از اینا باید بخورین! دهشت که نمیفهمه چی میگه ازش میپرسه منظورش چیه؟ هاشم با عصبانیت ازش میپرسه...
ازسرنوشت - قسمت35 : شاهین و مینو به آدرسی میرن که به آنها دادن. مینو از شاهین میپرسه که مطمئنی داریم راهو درست میریم؟ شاهین میگه آره بهم گفتن کنار درختی که نزدیکش چند تا مترسک هست منتظرشون بمونیم. تو مسیر مینو درباره سهراب و آرزو حرف میزنه و میگه که سهراب اونجوری که...
ازسرنوشت - قسمت36 : مهندس خاکپور به همراه آرام دخترش به یک رستوران میرن. وقتی میرسن به آرام میگه اینجارو یادت میاد؟ آشنا نیست؟ آرام بهش میگه چرا واسم خیلی آشناس همون رستورانی هستش که دوران بچگیم زیاد میومدیم پدرش تایید میکنه سپس شروع میکنه از خاطراتش در آن رستوران با...
ازسرنوشت - قسمت37 : مینو وقتی از خواب بیدار میشه یهو میبینه که تمام وسایل هایشان وسط باغ ریخته شده. او با ترس شاهین را بیدار میکنه و شاهین که باغ رو میگرده مینو یک نامه پیدا میکندکه در آن نوشته که تمام پول هایشان را برداشته و مقداری پول گذاشته تا بتوانند برگردند تهران مینو می گوید که ...
ازسرنوشت - قسمت38 : هاشم لباس مهمانی می پوشد که دهشت با دیدن او میگه به به داداش هاشم تیپ زدی! کجا به سلامتی؟ هاشم بهش میگه کار خیره او میپرسه کار خیر یا امر خیر هاشم ازش میپرسه چه فرقی داره دهشت میگه کار خیر برای دیگران امر خیر برای ...
ازسرنوشت - قسمت39 : رضا دهشت را صدا میزنه تا پیششون بره. عباس ازش میپرسه که قطعه ها و پیچ و مهره ها کجان؟ او میگه من از کجا بدونم؟ از خود هاشم بپرسین سپس ازش میخوان تا بره هاشم را صدا کنه دهشت میگه منو با هاشم در نندازین! الان خوابه از خواب بیدار بشه خیلی عصبانی میشه. عباس با کلافگی میگه وقتی هنوز ...
ازسرنوشت - قسمت40 : منصور به همراه مینا به زندان میرن. منصور به ملاقات شاهرخ میره و وقتی برمیگرده مینا بهش میگه چیشده؟ منصور میگه شاید باورت نشه چیزیو که میخوام بگم ولی رضایت داد. مینا با تعجب میگه یعنی چی؟ رضایت داد؟ منصور میگه آره بهم گفت از کارهایی که شاهین میکرده خبر نداشته و سرخود انجام داده ولی ...
ازسرنوشت - قسمت41 : منصور و مینا وقتی به خانه برمیگردند آرزو پیششون میره و ازش میپرسه که چی شد؟ صحبت کردین؟ چه اتفاقی افتاد؟ آنها به آرزو میگن که الان اصلاً زمان مناسبی برای بازگو کردن این مسائل نیست آرزو بهش میگه ...
ازسرنوشت - قسمت42 : نغمه آب هویج بستنی میگیره و به کارگاه الیاسی میره وقت میرسه کارگرها را میبینه که بیکارن و در حال استراحت و سوت زدن هستند که یکدفعه بهشون میگه من فکر کردم اومدم کارگاه الیاسی نگو خوابگاه الیاسی بوده! همگی از دیدن او شوکه می شوند و میگن ....
ازسرنوشت - قسمت43 : ساریخانی با مامور هایی که آورده بود در کارگاه را پلمپ میکند وقتی سوار ماشینش میشه هاشم کیک تولدی که واسش گرفته بودند را میگیره و جلوی شیشه ماشین می زند ساریخانی عصبانی میشه و میگه ...
ازسرنوشت - قسمت44 : اورژانس مینو را به بیمارستان منتقل میکند و میبرنش برای شست و شوی معده. کارگرهای کارگاه الیاسی پنهانی وارد کارگاه میشن. عباس بهشون میگه ایندفعه کارمون راحتتره چون یکبار این راهو رفتیم دوباره داریم میریم زودتر خط تولید راه میوفته بهتون قول میدم. مهندس فرزام به بیمارستان های سطح شهر میره و عکس های....
ازسرنوشت - قسمت45 : مینو وقتی به بهشت زهرا میره با دیدن هستی در آغوش او شروع به گریه کردن میکند. هستی او را آرام میکنه سپس بهش میگه من اصلا خبر نداشتم که شاهین اومده اینجا. مینو بهش میگه ولی شاهین بهم گفته بود که شما موتورشو فروختین و پول واسش فرستادین که با اون پول بلیط بگیره و با هم ...
ازسرنوشت - قسمت46 : منصور وقتی از ملاقات شاهرخ ماجدی از زندان بیرون میاد هاشم ازش میپرسه که چی شد؟ منصور بهش میگه داره بازی در میاره هاشم می پرسه یعنی چی؟ چی میگه مگه؟ منصور میگه اومده به من میگه که رضایت داده ولی داره دروغ میگه معلوم نیست چی تو گوش هستی خونده که ...
ازسرنوشت - قسمت47 : فتحالله با مادرش به خانه مهتاب میرن تا ازش عذرخواهی کند اما مادرش میاد و میگه به همسایه اش گفته یه کار فوری پیش اومده و رفتن مسافرت به شهرستانشون. فتح الله میگه چرا ...
ازسرنوشت - قسمت48 : مهتاب وقتی میخواد به خانه برگرده نادر را جلوی در میبینه و بهش میگه که حرفیو بزن که بهت کمک کنه. نادر میگه کمک به کی؟ غریبه ها؟ بده یخورده به خودیا فکر کنی؟ مهتاب میگه اگه به خودیا فکر نمیکردم که الان رفته بودم پیش پلیس! نادر میگه....
ازسرنوشت - قسمت49 : آقا خندان جلوی در کلانتری با مهتاب صحبت میکنه و از خاطرات دوران کودکیش بهش میگه سپس بهش میگه که کار خیلی بزرگ کردی که تونستی نادر را راضی کنی تا بیاد اعتراف کنه، شما کاری کردین که وجدانش هم نتونست کاری بکنه! مهتاب میگه امیدوارم برای سهراب خیر داشته باشه واسه من که هیچ خیری نداشت و به...
ازسرنوشت - قسمت50 : بعد از تماس فرزام با رئیسش، حامد دستیار فرزام وارد اتاق میشه. فرزام بهش میگه اینا فکر می کنن ما مهره سوخته ایم و با تهدید و اینا می توانند ما را از پا در بیارن. خودشون با این عظمتی که توپ نمیتونه تکونشون بده اومدن خودشونو پشت ما قایم کردن! نمیدونن با دهان باز کردن ما جامون عوض میشه و میتونیم خودمونو از ...